شاعر : امید نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل
کـوبـم در ســرای جـوادالائـمّـه را تا بـشـنـوم صـدای جـوادالائـمّه را
سربرنگـیـرم ازدردولتـسرای او بس دیـدهام سـخـای جوادالائـمّه را
دلــــدادهام بـــه زادۀ آزاده رضـــــا دارم به سـرهـوای جوادالائـمّه را
تا زنـدهام به دولت حُبّ عـلی و آل دارم به لب ثـنـای جـوادالائـمّـه را
بیاعـتنا به سلطـنت هردوعـالـمـم هـستـم گـدا،گـدای جـوادالائـمّه را
برتاج وتخت جملۀ شاهان نمیدهم خــاک درســرای جـوادالائـمّـه را نشناسمی بجودوسخا این چنین بنام از مـاسـوا سـوای جـوادالائـمّـه را
حاشا اگربه قیمت هستی دهم زکف ســرمـایــۀ ولای جــوادالائــمّـهرا
نشناخت آن کسی که مقام ولایـتـش نـشـنـاخـتـهخـدای جـوادالائـمّـه را
ماه رجب که کرده مصفا جهانحُسن داردبـخـودصفـای جوادالائـمّهرا
گاه طلوع صبح دهم زین مه آفتاب بـوسـیـده خاک پای جوادالائـمّه را
گلرو فلق هماره بودازدمیکهدید سـیـمـای دلـربـای جــوادالائـمّه را روزیکه نیست غیرعمل دستگیرخلق دل بـستهام عـطـای جوادالائـمّه را
دارم «امید» اینکه زاخلاص بـندگی حاصلکـنم رضای جوادالائـمّهرا